روزنوشته ها و یادداشت های محمد مقیسه



شبکه HBO یک سریال جدید تهیه کرده به نام چرنوبیل. البته به قول خودشون یک مینی سریال 5 قسمتیه. در مدت کوتاهی این سریال به جایگاه بهترین سریال جهان رسید و بالاتر از سریالهایی مثل گیم اف ترونز، بازی تاج و تخت و مستند سریالی کره زمین قرار گرفت.

این سریال به حادثه انفجار نیروگاه برق هسته ای چرنوبیل پرداخته و با یک سیر داستانی سعی شده کارهایی که انجام گرفته و افرادی که در اون اتفاقات حضور داشتند رو نشون بده.

میشه توی یک روز تمامی قسمتهای این سریال رو دید. و ازش لذت برد. و پیشنهاد هم میکنم.

وقتی حقیقت کسی رو میرنحونه، ما اونقدر دروغ میگیم تا زمانی که اصلا یادمون میره حقیقتی وجود داره، ولی هنوز همونجاست.

این حرف پروفسور لگاسف بود. کسی که شاید جان میلیون ها آدم رو نجات داد. وقتی بهش فکر کنیم میبینیم که مصداق اینکه حقیقت خیلی وقتا کسی رو یا حتی نهادی رو میرنجونه بسیار بسیار زیاده. ما دروغ میگیم تا فرد نرنجه یا دروغ میگیم تا به سودی برسیم و فرد حداقل در اون لحظه نرنجه. اما حقیقت همیشه همونجاست.

میگن توی فروشندگی اگر دروغ نگی کسی ازت جنسو نمیخره. املاک، ماشین و . فرقی نداره. شاید این ماییم که تحمل شنیدن حقیقت رو نداشتیم. و به خاطر همین در طی صدها سال به اینجا رسیدیم که دروغ میگیم و دروغ رو پیش برنده کارها میدونیم. هرچی باشه این راه حل راحت تر از اینه که خودمون رو انقدرد بزرگ کنیم که رنجش بچگانه نداشته باشیم. در روانشناسی بهش حلقه بازخورد منفی می‌گن. یعنی بابت رفتاری پاداش بگیریم که در ذاتش رفتار نادرستیه.

این پست چقدر مفهومی شد! قرار بود فقط معرفی سریال باشه :))


مدتها بود تنقلاتی مثل چیپس و کرانچی و ازین موارد نگرفته بودم و ماه رمضان حسابی ما رو تحریم کرده بود. امروز موقع برگشتن به خونه از مغازه بزرگ و زیرزمین ولی دنج و کامل کمی چیپس و پفک خریدم. راستش رو بگم تو مسیر اومدن قیمت ها رو که دیدم گفتم باز قیمت ها زیاد شده و اگر نگیرم تا مدتها آرزو به دل خواهم بود. (آخه چیپس 4 تومنی رو کی حاضره بگیره دیگه؟!) خلاصه اینکه رفتم و چندتایی از محصولاتی که هنوز از قبل با قیمت قبلی باقی مانده بود گرفتم و اومدم که حساب کنم.

فروشنده یه پسر 26-27 ساله میخورد که دوسه ساله تو این مغازه کار می‌کنه. اکثر مواقع هم خریدم از همین مغازست، پس دو سه ساله هر چندروز یکبار می‌بینمش. اما توی این دو سه سال هیچ وقت صحبتهایی غیر از چقدر میشه و چقدر تقدیم کنم و فلان چیزو دارید نکرده بودم. حتی فکرش هم مسخرست! تصور کنید فیلم تمامی این سالها رو دور تند بذارن جلوی من. چنان حالم بد میشه از کارم که دیگه احتمالا هیچجا خریدی نرم :)

اما چرا اینها رو گفتم. این دفعه وقتی داشتم حساب می‌کردم یا بهتره بگم ایشون داشت جمع میزد ناگهان یه سوال از خودم پرسیدم.

از خودم پرسیدم کسی که اونور باجه نشسته و دوسه ساله که میبینیش رو آیا به چشم یه انسان میبینی؟

سوال واضح بود و جواب هم مشخص.  نه.

من با تمامی آدمها غیر از دوستان و خانواده و اقوام و همکاران حالتی دارم مثل آدمهایی که توی مترو کنار هم نشستن. مهم نیست که طرفی که سمت چپم نشسته و بهم چسبیده کیه و چیکارست. با اکثر آدمها همین حس اما با شدت کمتر.

این روزها بهتر یادگرفتم که چطور میشه با آدمها دوست شد. کافیه یه موضوع برای حرف زدن پیدا کنی و باهاشون حرف بزنی. حرف بزنی و نذاری صحبت قطع بشه. ادامه بدی، بخندی و بخندونی، میتونی نظرش رو بپرسی یا نظرت رو بگی. سوال بپرسی و راهنمایی بخوای. ارتباط به همین سادگی شروع میشه.

احترام خشک و خالی کافی نیست. اگر بود این همه سال برای من جواب میداد. باید با آدمها مهربان بود و با اونها مثل یه انسان رفتار کرد. اجازه نداد اسم هایی ماننده فروشنده، کارگر ، راننده تاکسی، راننده اتوبوس، بانکدار، رئیس و . دید انسانی مارو نسبت به آدمها از بین ببره.

وقتی اون سوال رو از خودم پرسیدم ناگهان نگاهم به طرف مقابل عوض شد، در عرض چند ثانیه احساس کردم سالهاست که با او دوستم. گفتم: ته مغازتون اون کولره چقدر خنکه آدم دوست داره همونجا بمونه نره بیرون. خندید و با لبخند بهم گفت که بخاطر یخچالهاست که اینور مغازه گرمه، چهارتا یخچال هست ک گرما تولید میکنه و . کمی ادامه دادیم و هم من و هم مطمئنم انسان مقابلم با حسی خوب از هم خداحافظی کردیم و رفتم.

خیلی خیلی خیلی وقتها چیزی که به ما اجازه ارتباط با دیگران رو نمیده اینه که نسبت به آدمهایی که میبینیم بخاطر اسمی که روشون هست بیگانه ایم. دسته بندی مفیدی که ناخودآگاه روی آدمها گذاشتیم اینجا باعث یه اتفاق مزخرف میشه. خودمون رو محروم میکنیم از حرف زدن و ارتباط.

حرف زدن با آدمها چیزیه که زندگی رو لذتبخش تر میکنه. و مارو سالمتر میکنه. به همین سادگی.

اگر از اون آدمهایی هستین که فکر میکنین حرف نزدن رو باید به بحث در مورد موضوعات چرت و پرت ترجیه داد. یا حتما باید راجع به موضوعات مهم و مفهومی حرف زد احتمالا ازون آدمهایی میشیم که بقیه از حرف زدن باهامون کلافه میشن! شاید بد نباشه فقط کمی در حرف زدن راجع به موضوعات مختلف کنترل بیشتری داشته باشیم. اون موقع به عمق زندگی میریم. کی گفته صحبت کردن در مورد دستور العمل تهیه یه شربت کار عبثیه. یه آدم معمولیه عالی بودن گاهی اوع توسعه یافتگی ذهنه.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زهره عواطفی حافظ وکیل اجتماعی نرم افزار و نکات کاربردی فروشگاه گنجینه هم اندیشی دانلود رایگان فایل شرکت متنا دکترفایل دلشکسته exirvip